آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ پيوندها
همه جوره عـکس-متن-خبر.... کيف مدرسه را با عجله گوشه اي پرتاب کرد و بي درنگ به سمت قلک کوچکي که روي تاقچه بود ، رفت . خالي کرد . پولهاي خرد را که هنوز با تکه هاي قلک قاطي بود در جيبش ريخت و با سرعت از خانه خارج شد . کمربند مي خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... معمولي ، مشکي يا قهوه اي ، ... باشه .. نظرات شما عزیزان:
AAaaaaAkheEeEeey age babam mano bezane aslan barash kado nemikharam
یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 1:22 :: نويسنده : محلا
![]() ![]() |